محل تبلیغات شما

در دامن صحرا بیخبر از دنیا
خوانده بگوشم میرفت نوای هستی را:
آنکه به نقش زمانه دل نبندد
نغمه ی عشق و هوای دل پسندد
این نوای آسمانی با که گویم گر ندانی
راز عشق جاودانی

از بیگناهی تو غرق گناهم من
تشنه ی دردم مهر ترا میخواهم من
خوش بود ای گل ناز ترا کشیدن
با قیمت جان روی مه تو دیدن
بُرده تابم تاب گیسو
کرده چهره چشم جادو
دیده یکسو آن دو گیسو

وآنها این را نمی فهمند

بعضی وقتا ...بعضی آدما

آدمهایی هستند درزندگیتان...

دل ,ترا ,عشق ,تو ,نوای ,ی ,بیخبر از ,صحرا بیخبر ,ناز ترا ,گل ناز ,ای گل

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها